پرندگان ، بال که گشودند

خِرَد ِ آسمانی معنایی را به دست بادها داد

 

که پیش از آن ، در خاطر ِ هیچ کوهستانی نبود

 

پرواز پا گرفت و

این آرزوی آسمان بود ...

 

نه متولد بادهای جنوبی

 

نه چشمهای ِ تو میراث ِ من است

 

نه در سواحل ِ کارون آوازها خوانده ایم

 

نه محور ِ لبخند تو را به لب دارم

 

جغرافیا را فراموش کن

 

وقتی به اولین و خیال انگیزترین برفِ سال

دعوت شده ایم

 

عشق

خلاصه‌ای از زندگی‌ من است

به بلندای پرواز پرنده‌ای که

نه هست و نه نیست

مــــــــرا

هیـــــــــچ چیـــــــز عـــــذاب نمی دهــــــد

جـــــــز اینکــــــــه

همیشـــــــــه دانستـــــــه خطـــــا کردم

ندانستـــــــه آلـــــــوده شدم

نشــــــناختــــــه وابســــــته شــــــدم

و ناخواســـــــته رانـــــــده شدم...

پرواز هم دیگر رویای این پرنده نبود

دانه دانه پرهایش را چید

تا بر این بالش خواب دیگری ببیند !

ﻳﻚ ﻭﻗﺖ ﺟﻠﻮﻱ ﺷﻤﺎ ﻳﻚ ﺳﺒﺪ ﺳﻴﺐ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﻧﺪ

ﺷﻤﺎ ﺍﻭﻝ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﻨﺎﺭﻳﺘﺎﻥ ﺑﺮﻣﻲ ﺩﺍﺭﻳﺪ،

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻌﺪﻱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭﻱ ﺗﺮﻳﻦ،

ﺩﻗﺖ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻴﻜﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳگرﺍﻥ ﺑﺮ ﻣﻲ ﺩﺍﺭﻳﺪ

ﺳﺒﺪ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺷﻤﺎ ﻣﻴﻤﺎﻧﺪ

ﻭﻟﻲ ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭ ﻛﻨﻴﺪ

ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻭﻝ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺭﻳﺪ،

ﻣﻴﺰﺑﺎﻥ ﺳﺒﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻧﻔﺮ ﺑﻌﺪ ﻣﻲ ﺑﺮﺩ !

ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﻱ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻨﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ،

ﺳﺒﺪ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺑﺨﺸﺶ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻳﺪ

همیشه حرارت لازم نیست.........

 

گاهی ازسردی عشقی،

 

میتوان آتش گرفت....

ﺍﻭ ﮐﻮﭺ ﻧﺸﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ

ﺭﻓﺖ ﻭﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺯﺧﻢ ﭼﻨﺎﻥ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ

ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ

ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺪ ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ

ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ :

ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺩ ﺷﺪﻩ ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ

ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻋﺸﻖ ﺑﺒﺨﺸﺪ

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ

ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﺩﺍﻍ ﺩﻟﻢ ﺷﺪ

ﺩﺍﻏﯽ ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ

چايي كه سرد ميشه، روش آب جوش ميريزن گرم بشه...

درسته،گرم ميشه...اما كمرنگ ميشه!!!

رابطه هاي ما با ديگران هم ،همينه...

ميشه دوباره زنده اش كرد،اما مثل اول، نه نميشه...!

نه رنگش و نه طعمش...

پس مواظب رابطه ها باشيد كه لازم نشه آب داغ روش بريزين...

زندگيتون پر از رابطه هاي غليظ...

خوش طعم و خوش رنگ...!!!

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

 

این قدر که خالی شده بعد از “تو” جهانم…!

شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

            من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند 

نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد

            از غزل‌هایم فقط خاکستری مانده به جا 

بیت های روشن و شعله ورم را باد برد   

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمه‌ی عاشقترم را باد برد 

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت 

.... وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد


کاش رویاهایمان روزی حقیقت میشدند

تنگنای سینه ها دشت محبت میشدند

سادگی مهر و وفا قانون انسان بودن است

کاش قانونهایمان یکدم رعایت میشدند

اشکهای همدلی، از روی مکر است و فریب

کاش روزی چشمهامان باصداقت میشدند

گاهی از غم می شود ویران دلم

کاش بین دلها، غصه ها، مردانه قسمت میشدند