نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی

سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی

 

در مدار روزگار و گردش چرخ فلک

عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی

 

کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود

خویش را بازیچه تقدیر پیدا میکنی

 

عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود

در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی

 

میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی

در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی

 

چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا

نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی

گلویم دیگر برای بغض هایم جا ندارد

از گوشه چشم هایم جاری می شوند....

 

دلم پر از غصه های یواشکیست

کمی امید میخواهد کمی بهانه 

                                           برای زیستن......

خسته شدم از تظاهر به خوب بودن 

 اعتراف می کنم شکسته ام....

چند وقتست  احساس می کنم مرده ام

نمیدانم هنوز هم نفس می کشم یا نه

اما زیر خروارها غم دفن شده ام ...

سرمو بالا می گیرم و با غرور بر روی زمین راه می رم 

  

اما از درون که به خودم نگاه می کنم  

 

می بینم نای ایستادن ندارم ...

می پرسد از من کیستی؟ میگویمش، اما نمی داند

این چهره ی گم گشته در آیینه، خود این را نمی داند!

میخواهد از من فاش سازم خویش را، باور نمی دارد

آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند

می کاودم، میگویمش: چیزی از این ویران، نخواهی یافت

کاین در غبار خویشتن، چیزی از این دنیا نمی داند

می گویمش: گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد

کاری به جز شب کردن امروز یا فردا نمی داند

می گویمش: آن قدر تنهایم، که بی تردید می دانم

حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند

می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین


آن گونه می خندد، که گویی هیچ از این غم ها نمی داند..

پایان

http://farzinmahsa.persiangig.com/image/MAHSA%209.jpg

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم

آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز میلا د : همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ی میلا د برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت


دوستان گرامی این وبلاگ به دلیل خستگی و بیماری نویسنده آن دیگه آپ نمیشه

http://www.blogfa.com/photo/t/taranomeyakhi.jpg

"من دلم می خواهد، خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش، دوست هایم بنشینند آرام

گل بگو، گل بشنو ...

هر کسی می خواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند

شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست

شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار

خانه ی ما این جاست

تا که سهراب نپرسد دیگر، خانه ی دوست کجاست؟"